واژهایم بی معناست
بی تو
جمله هایم نا تمام
اندیشه می کنم
ذهنم گنگ می شود
فریاد می زنم
صدایم نیست
اشک می ریزم
بغض در گلویم
می شکند
و تو می خندی
مستانه
من چون برگ زرد
اسیر باد سرد
گم می شوم
خانه ام کو
باد مرا با خود
برد
تا سرزمین اشباح
زوزه های باد
چون صدای گرگ
همه جا تاریک است
من نیستم
این انگشتان من
نیست
که گلوی قلم را
میفشارد
این تراوش
فکر من نیست
که بر کاغد
می چکد
من گم شده ام
بی تو