شعر و داستان

اشعار و داستان هایی از نویسنده وبلاگ

شعر و داستان

اشعار و داستان هایی از نویسنده وبلاگ

حیوان برتر

از خدا خواهم که حیوانی شوم 

دورتر از نسل انسانی شوم 

بس که این انسان حرامی گشته است

همسر و ناموس وحیوان کشته است

بددهان و بد سگال و بد سرشت

کی خدا اینگونه خطی را نوشت

رحم در قاموس دل ها گم شده

اهرمن در جلد این مردم شده

این یکی کشته زنش را با تبر 

آن یکی رگ می زند با نیشتر

آنکه دختر را به داسی سر بُرَد 

کی غم حیوان بیچاره خورَد

گرگ هم با آن همه درندگی اش 

کس ندیده او کُشد فرزند خویش

آنکه بر اشک زنش رحمش نبود

ناله بی حاصل حیوان چه سود

الغرض حیوان ز آدم بهتر است

قلب او از قلب ما نازکتر است

پس خدا رحمی نما بر حال من 

کن جدا دل را از این احوال من

از تو می خواهم که حیوانی شوم

تا رها از جلد انسانی شوم


نظرات 1 + ارسال نظر
بی نام چهارشنبه 19 شهریور 1399 ساعت 09:42

انسان آفریده عجیبیه ، میتونه با نقابهای مختلف زندگی کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد