از خدا خواهم که حیوانی شوم
دورتر از نسل انسانی شوم
بس که این انسان حرامی گشته است
همسر و ناموس وحیوان کشته است
بددهان و بد سگال و بد سرشت
کی خدا اینگونه خطی را نوشت
رحم در قاموس دل ها گم شده
اهرمن در جلد این مردم شده
این یکی کشته زنش را با تبر
آن یکی رگ می زند با نیشتر
آنکه دختر را به داسی سر بُرَد
کی غم حیوان بیچاره خورَد
گرگ هم با آن همه درندگی اش
کس ندیده او کُشد فرزند خویش
آنکه بر اشک زنش رحمش نبود
ناله بی حاصل حیوان چه سود
الغرض حیوان ز آدم بهتر است
قلب او از قلب ما نازکتر است
پس خدا رحمی نما بر حال من
کن جدا دل را از این احوال من
از تو می خواهم که حیوانی شوم
تا رها از جلد انسانی شوم
انسان آفریده عجیبیه ، میتونه با نقابهای مختلف زندگی کنه