یا همین نزدیکی
داغ و خشک
خاک آلود
مادری تشنه و پیر
زده زانو به زمین
لب خشکیده
نهاده بر آب
جرعه ای می نوشد
از میان گودال
عابری
می گذرد
بی تفاوت ، خونسرد
نیست انگار
رگ غیرت به تنش
لیک تا چند صباحی دیگر
اشک می ریزد و
بر سینه خود می کوبد
در غم واهی یک
کودک تشنه
به بیابان دروغ
شرم بر ما
چو فراموش کنیم
آنچه بر کودک
ایران بگذشت