شعر و داستان

اشعار و داستان هایی از نویسنده وبلاگ

شعر و داستان

اشعار و داستان هایی از نویسنده وبلاگ

تشنه

آب را گل نکنیم
شاید در شهری دور 

یا همین نزدیکی

داغ و خشک 

خاک آلود

مادری تشنه و پیر

زده زانو به زمین 

لب خشکیده 

نهاده بر آب

جرعه ای می نوشد 

از میان گودال

عابری  

می گذرد

بی تفاوت ، خونسرد

نیست انگار 

رگ غیرت به تنش

لیک تا چند صباحی دیگر

اشک می ریزد و

بر سینه خود می کوبد

در غم واهی یک 

کودک تشنه 

به بیابان دروغ 

شرم بر ما 

چو فراموش کنیم

آنچه بر کودک 

ایران بگذشت