شعر و داستان

اشعار و داستان هایی از نویسنده وبلاگ

شعر و داستان

اشعار و داستان هایی از نویسنده وبلاگ

ساحل

پیرمردی خسته و تنها

دستهایش پینه ها بسته

چشمهایش بر افق خیره

آرزوهای بی سرانجامش

بغض غم در گلو مانده

حسرت صد هزاران حرف

از ورای سالهای دور

بر لب خشکیده اش مانده

دست بر زانو

خمیده پشت

یاد ایام در گرو مانده

اشکها لرزان

  چو مروارید

روی شن 

یک جای پا مانده

جای پای عشق نا فرجام

روی قلب پیرمرد ، مانده

آمد آن یار بی وفا اما

پیکری بی جان 

در کنار قایقی مانده

مانده از دریای کف آلود

در کنار ساحل شنها

پیکری بی جان و بی آوا

در کنار قایقی مانده



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد