باز باران .. با ترانه .. با گهرهای فراوان.. میخورد بر بام خانه
باز باران .. کفشهای خیس و نمدار
باز باران .. مادری رنجور و بیمار
باز باران .. پدری بی پول و خسته
باز باران .. کودکی چترش شکسته
باز باران .. صد حکایت می چکد از سقف خانه
باز باران .. میخورد بر بام خانه
کاش من هم کودکی ده ساله بودم
کاش من هم شاد و خرم میگذشتم
میدویدم مثل آهو دور می گشتم از اینجا
از میان این همه نامردمی ها
تا نبینم مادر رنجور را بی نان
پدر بی پول را غمگین فرزندان
کودک بی چتر را در حسرت و از سقف ها
دیگر نمی گویم
که سقفی نیست جز ابر و به جز باران
لاجرم مانند آن شاعر سرایم باز باران باز باران باز باران
