شعر و داستان

اشعار و داستان هایی از نویسنده وبلاگ

شعر و داستان

اشعار و داستان هایی از نویسنده وبلاگ

مست

سر به کوی دوست  بنهادم شبی مست و خراب 

چشـم از هجـر رخ اش هر لحظه بودم   پر ز آب 

من پریشان حال  و  وی از عشق دیگر بی قرار

باده نوش و گرم رقص و خنده بر لب میگســار

چـرخ می زد  در میانه نــرم و لغزنــده چـو بـاد 

یـاد  آوردم از آن روز خــــــزان  و رقــص بــاد 

 خشک برگـــی ز دست بـــاد  می زد ای فغـــان

کو مــــرا هم می بــــرد تا  دوردست  بیکـــران

آخــــرش جانم  دهد  بر بـاد این  عشـــق و وفا 

می شــــوم آخـر اسیــــر مرگ و  می گردم  فنا



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد