شعر و داستان

اشعار و داستان هایی از نویسنده وبلاگ

شعر و داستان

اشعار و داستان هایی از نویسنده وبلاگ

بهار و خزان


خیال نمی کردم بهارِ بی تو را

وقتی که آمدی بهار بود و عشق

گلهای صورتی ، لبخندهای آبی

وقتی که آمدی بهار زیبا بود

به چشمم بهار ترنم فردا بود

اما

امروز که رفته ای آسمان ابری است

خزان آمده تا پس بگیرد

امانت بهار را

غرش ابرهای سیاه 

وجود نحیف ترا لرزاند

باران پاییز تن زیبایت را

غسل آخر داد

و زمین در خزانی غمناک

بذری از جنس نور در خود دید 

آرام بخواب که دل تنهای من 

به یاد بودن ات بیدار است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد