شعر و داستان

اشعار و داستان هایی از نویسنده وبلاگ

شعر و داستان

اشعار و داستان هایی از نویسنده وبلاگ

موسی و شبان

دید موسی یک شبانی را به  راه
دستکش بگرفت و بردش سینما
یک دو تا فیلم قشنگ و پر زعشق

یک سری فیلمهای هندی پرصفا

گفت موسی : ای شبان حالش ببر

بین چه می رقصد صنم با صد ادا

اندکی بر قد و بالایش نگر 

تا شوی مست از رخ سیمین لقا

چشم و ابرو ، گردن و زلفش ببین

خال رنگین ،  بِین ابروش رو  نگا

قد و بالایش چه زیبا ، دلفریب
ساق سیمین ، زانوان ، واحسرتا

بین چکونه می دهد تاب آن کمر

می زند طعنه به گردون حیرتا

تا که می لرزد دو لیمو بر تن اش 
می رود هوش از سرت  تا ناکجا 

الغرض موسی بگفت و هی بگفت 

تا که آخر آن شبان آمد به راه

محو دیدار و تماشا  طفلکی 

گشت غافل از زمین و از هوا

آمد از سوی خدای حی و هو

صد SMS ، یکصدو ده تا ندا

جان موسی دست بکش از این شبان 

این یکی مونده برام ، این را ...

**********************

کلمه آخر به اختیار خواننده :)



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد