-
رأی
شنبه 12 اسفند 1396 22:30
سبز و بنفش در ذهنتان شکوفه کرده اند رنگ قـرمز خــــون نداها یادتــان نبود ؟ بازهم شوردادن و ندادن است درمیانتان همهمه هشتاد و هشت ، ها یادتان نبود؟ چــه زود یادمان می رود دیروزهایمان آن ناله های مادران ژاله ها یادتان نبود؟ رفتید دوان دوان به پای صندوق های رأی شعار دیروز رأی من کجاست ها یادتان نبود؟ خوشا به حال...
-
طوطی
شنبه 12 اسفند 1396 22:28
سرد و بی احساس دوستت دارم را تکرار می کند طوطی کوچکِ همخانهِ من
-
مات
شنبه 12 اسفند 1396 22:24
شطرنج گونه است حکایت ما من از نگاه رخ تو مات می شوم
-
فریاد
شنبه 12 اسفند 1396 22:23
بدوش می کشم آرام و بی صدا دردهایم را تا یک حنجره فریاد راهی نمانده است
-
بکارت
شنبه 12 اسفند 1396 22:19
مرد پشت میز کارش نشسته بود و به ورق های روی میز نگاه می کرد . ریش و سبیل پرپشت و لبهای کلفتش دندانهای زرد او را می پوشانید.. گاهی سرش را بلند میکرد و به دختر که آرام و بی صدا روی صندلی نشسته بود نگاهی می انداخت و دختر در فکر فرو رفته بود همیشه در رویای نوجوانی اش مرد آرزوهایش راجوانی خوش سیما با دلی صادق و نگاهی گرم و...
-
یلدا
شنبه 12 اسفند 1396 22:11
گلدانی در گوشه عکسی عکسی بجا مانده از یادگاری یادگاری از جاودان عشقی عشقی به زلالی چشمی چشمی به سیاهی شبی شبی به بلندای یلدا یلدای من بی تو سیاه تر از چشمان زیبایت
-
عکس
شنبه 12 اسفند 1396 22:07
دیشب باران آمد تند و سیل آسا برق آسمان می درخشید به گمانم خدا عکس می گرفت از ما فکر می کنی خوب افتاده ایم
-
دیل تنگی
شنبه 12 اسفند 1396 21:53
می دیل تنگه می رشت آدمانه می دیل تنگه گیلان مردومانه می دیل تنگه تی او ابری هوا ره می دیل تنگه میلیجانه صدا ره می دیل تنگه تی دریا و تی دشته می دیل تنگه تی جنگل تی بهشته می دیل تنگه بباره ایپچه باران می دیل تنگه کنم یاد می یاران می دیل تنگه برار جان چی بگم من می دیل تنگه تره قوربان بشم من
-
دلتنگی
شنبه 12 اسفند 1396 21:50
قطره ای دلتنگی ذره ای حس غریب بارش اشک ز چشم دل طپش های عجیب همه در حسرت عشق عشق در حسرت یار یار در خانه خویش خانه ام نیست کجاست بارش اشک ز چشم ذره ای حس غریب قطره ای دلتنگی
-
چشم به راه
شنبه 12 اسفند 1396 21:47
محبوبه ام چشم به راهم باش فردا می آیم فردایی که دیر نیست با خود عشق خواهم آورد با تو تقسیم خواهم کرد دل تنهای من در این محبس بجز یاد خدایم که با من است با یاد عشق تو با یاد نگاه های تو با یاد حرفهای صمیمانه ات تنها نیست می دانم که با منی در این شبهای طولانی که امیدی به فردا نیست صدای گرم و زیبایت در گوشم می خواند...
-
آواره
شنبه 12 اسفند 1396 21:43
هوای ابری و درختهای سبز دیریست صدای تراوش باران از سکوت سقف پیدا نیست در آسمان سینه هوای دلم ابریست به یاد گذشته چشمهای ترم بگریست ترنم واژهای شعرم همه در گذشته ام جا ماند درون دل بی تاب و تبم رود خون جاریست نوای بی سرانجامی به روح من میخواند هر آنچه داشته ای بگدار که از عمرت دمی باقیست به غربتم آواره و سرخوش از جور...
-
زمستان
شنبه 12 اسفند 1396 21:39
-
باران
شنبه 12 اسفند 1396 21:25
دلتنگم صدای باران را میشنوی هر قطره اش نوای عشقی است که مرا می خواند بیرون می دوم از پیله تنهایی خویش دیوانه وار در باران رها میکنم وجودم را خیس از آغوش باران نوازش باران بر صورت رنجورم حس می کنم تنها باران مرا می فهمد می بوسد می کشد آنگاه با صدای آرامش دوباره جان می بخشد خورشید از پس ابرهای تیره نتاب تا بارانم در...
-
روز دختر
شنبه 12 اسفند 1396 21:11
یه عروسک تو بغل یه کفش پاره توی پا آروم آروم گوشه جاده نشست مامانش گم شده بود ترس و غم از موندن تنهایی آروم آروم گوشه دلش نشست به خیالش آسمون گریه می کرد همصدای آسمون صدای گریه اون آروم آروم سکوت شب رو شکست نمی دونست چرا مامان تو شلوغ پلوغ شهر دستای کوچیکشو نگه نداشت آروم آروم که فکر می کرد گریه می کرد چشماشو بست صبح...
-
دفاع مقدس
شنبه 12 اسفند 1396 20:40
بگویم هشت سالی را که با ایران که چون کردند به قلب مادر ایران پر از خونابه خون کردند جوانان وطن را یک به یک کشتند بعد از آن تمام آرزوها را چه راحت سرنگون کردند چه شبهایی که از ترس فروافتادن موشک به آغوش پدر آن کودکان عین جنون کردند درون مدرسه جای کتاب ودرس سنگر بود تمام مدرسه سنگر شد و علم وهنر آسان برون کردند خیابان...
-
باز باران
شنبه 12 اسفند 1396 20:31
باز باران .. با ترانه .. با گهرهای فراوان.. میخورد بر بام خانه باز باران .. کفشهای خیس و نمدار باز باران .. مادری رنجور و بیمار باز باران .. پدری بی پول و خسته باز باران .. کودکی چترش شکسته باز باران .. صد حکایت می چکد از سقف خانه باز باران .. میخورد بر بام خانه کاش من هم کودکی ده ساله بودم کاش من هم شاد و خرم میگذشتم...
-
دو کلمه حرف با خدا
شنبه 12 اسفند 1396 20:30
در این دوران که کوران خود عصا از دزد می دزدند و دزدان با چراغ آیند و بی ترس از خدا غارتگر ناموس انسانند و قاضی قاتل جان هزاران بی گناه غرق در خون است و دست دزد و نظمیه درون کاسه نان و پنیر طفل معصوم است و من از دست تو می نالم خدایا تو آیا چشمهایت را به روی ظلم و بیداد و ستم بستی؟ تو آیا چشمهایت را به روی اشک آن مادر...
-
آزادی
شنبه 12 اسفند 1396 20:26
شب بود و آسمان تیره کور سوی ستارگان خاموش و من در حسرت آزادی به گوشه چادر شب چون گردن آویزی بی مقدار آویخته
-
راه آهنینِ
شنبه 12 اسفند 1396 20:20
گذر مار پیچ لحظه ها از دره های پر ز رمز و راز آمده ام ز راه سخت و طولانی مانده اما بسی راه دور و دراز از پشت شیشه ها می گذرد تند تند و پر شتاب خاطره های کودکی ، عمر پر ز راز و نیاز گاهی ز ابر غم شیشه ها تیره می شود گاهی ز نور خورشید آسمان باز باز من مانده ام چرا که به آخر نمی رسد این راه آهنین بی ته و آغاز آری تمام...
-
چه می کنی
شنبه 12 اسفند 1396 20:17
تویی که دستت آلوده به خون ماست کمی بیاندیش که با مردمانم چه می کنی سلاح به دست داری و عربده می کشی بین با زن و مرد و پیرو جوانم چه می کنی آخر به بند می کشی جسم انسان را با روح آزاده و غرقه به عصیانم چه می کنی گیرم به خاک فکندی تن نحیف مرا با همت بلند چون آسمانم چه می کنی شاید شکستی به خیالت پر مرا با غرش چون شیر ژیانم...
-
نمی ترسیم
شنبه 12 اسفند 1396 20:15
ما از کوچه های روشنی مسافریم ازاین هوای گرفته و پرغبار نمی ترسیم ما از فضای بیکران عشق آمدیم از دخمه های تنگ گور پر فشار نمی ترسیم ما مردم ایران زمین همه آزاده ایم از شکنجه و زندان و چوب دار نمی ترسیم خونابه ها به دل داریم و فریاد می زنیم از قتل و شهادت و کشتار نمی ترسیم ما وارث کوروش و داریوش و آرش ایم از این جماعت...
-
بی وفا
شنبه 12 اسفند 1396 20:07
نمـــی آید چــــرا در خــواب من او رمیــده از کمنـــد مـن چـون آهــو مگـــر جانا ز دست من چـــه دیدی چنیـــــن آهـو صفت از من رمیـدی منـــم خـــاک و تویــی باران پاکـــم تو مثل گـــوهری ، من همچو خاکم شــب تیـــره ، شب ظلمــانی ام من تو ماه من شــوی نــورانی ام من منم رودی که روی من به دریاست تو دریایی وصـــال ما چو...
-
مرد آریایی
شنبه 12 اسفند 1396 20:04
چه بر سر نژاد من آمد که مرده ام نمی دانم چه به روز مردانگی ام آمد فسرده ام نمی دانم من از تبار کورش و داریوش بوده ام چگونه جیره خوار عرب گشته ام نمی دانم چه خاک ها که به سر ما نریختند اینان چگونه خاک وطن به عرب سپرده ام نمی دانم ز جان و مال و ناموس همه را بردند چرا به کنج خانه غرق سکوت و غم نشسته ام نمی دانم چه بر سر...
-
زن ایرانی
شنبه 12 اسفند 1396 19:54
من از زبان تو حرف می زنم تو را که از دیار عشق راهی ات کردند من از زبان تو حرف می زنم تو را که لگدخور سپاهی ات کردند تو که همیشه لطافتت زیباست تو را که سنگسار ز بی گناهی ات کردند تو که مهربان با رنگ و روشنی هستی تو را که غرق در سیاهی ات کردند تو که صدای عشقی به جاودان ابد تو را که خفه در عزلت از بینوایی ات کردند من از...
-
شهر من
شنبه 12 اسفند 1396 19:45
شهر من کو کجاست شهر من گم شده است کو صدای خنده یک کودک دلشاد پیش چشم مادرش کو صدای بلبل سرمست بر درخت سبز آزادی شهر من غمگین است شهر من از ظلمها ننگین است من برای مردم شهرم شادی و صلح و صفا می خواهم من دل هر آدمی دور از ریا می خواهم گر چه خون است هنوز دل هر پیرو جوان من برای مرهم درد ستم عدل را مثل دوا می خواهم شهر من...
-
عشق و دوستی
شنبه 12 اسفند 1396 19:36
بهم گفتی نگات غمگین ای دوست بهت گفتم غمت سنگین عشقم بهم گفتی دلت نالان ای دوست بهت گفتم اینم تاوان عشقم بهم گفتی چشات غمناک ای دوست بهت گفتم چشام نمناک عشقم بهم گفتی صدات می لرزه ای دوست بهت گفتم بجاش می ارزه عشقم همش گفتی به من ای دوست ای دوست منم گفتم بهت ای عشق عشقم تو می خواستی همش مانند یک دوست ولی آخر نفهمیدی که...
-
مادر
شنبه 12 اسفند 1396 19:31
پیرزن پشت خمیده در پارک روی یک نیمکت سرد و نگاهش خیره به دور دستهای ناتوانش ، حلقه بر گردن یک چوب بعنوان عصا **** آن عروس زیبا ، گریه های مادر دوری فرزندش ، گریه های دختر بهر آغوش پدر دست در دست جوانی رعنا. **** خسته از کار درون خانه منتظر تا مردش درب را بگشاید روی یک زیرانداز کودکی خوابیده مهر مادر انگار بر رخ اش...
-
چشمها
شنبه 12 اسفند 1396 19:22
شاعری گفت چشمها را باید شست جور دیگر باید دید چشمهایم را شستم با نگاهی تازه چشم انداز منم پیدا بود درد مردی دیدم که خجل از نگه همسر بود کودکانش سر بی شام زمین بگذارند آن طرفتر شبح پیرزنی را دیدم او خمیده نگهش روی زمین یاد فرزند که جنگی بربود از دستش او عصایی می خواست جنگ هم بی رحم است چشمهایم را شستم با نگاهی تازه من...
-
اشک خدا
شنبه 12 اسفند 1396 19:16
و خدا خلق نمود این زمین و دریا ابرهایی سپید کوه هایی بلند دشتهایی وسیع و خدا خلق نمود جنبنده در درون دریا و به روی خشکی جملگی رنگارنگ همه زیبا و قشنگ و خدا خلق نمود آدمها زن و مرد و سپس صدهزاران انسان هر کدام از یک رنگ و خدا شادی کرد چند صد سال که نه چند روزی بگذشت آفرینش همه در صلح وصفا به جز این آدمیان که به پندار...
-
زندگی
شنبه 12 اسفند 1396 01:08
سالها از پی هم تابش یک خورشید و زمین می چرخد روزگار رود بی پایان است روزها از پی هم و شبانگاه هر ستاره گوهری از چادر شب آویخته صبحدم پنجره باز است هوا نمناک گرمی خورشید در غباری غمناک کودکی از پی نان سر یک کوچه دوان سبدی قرمز در دست جوی آب در راه است پدری چاشت نخورده پی کار مشتری در راه است مادری چادر خدمت به کمر می...