شعر و داستان

اشعار و داستان هایی از نویسنده وبلاگ

شعر و داستان

اشعار و داستان هایی از نویسنده وبلاگ

خاکستر

تنم از درون سرد است

به تن کرده ام

تمام دار و ندارم را

قبای ژنده ای

به جای مانده از پدر

بخاری کهنه اتاق

پت پت کنان

رو به خاموشی است

بوی چوب نیمسوز

اشک در چشمانم

و من ته مانده چای ام را

آغشته به خاکستر سیگار

به یادت سر می کشم

خواب

چشمان تو بسته است 

خورشید ناپیداست

آرام و زیبایی

وقتی که می خوابی

حُرم نفس هایت

آرام چون دریاست

سرشار آرامش 

چون آسمان آبی

شانه

انگشتانم را 

شانه موهایت کن

در بی کرانه آبی خیال

رد پا

 

در شبی سرد هوا وهم آلود

برف می بارید ز ابری تاریک 

و سکوتی مبهم

من و تو خاموش تر

از تمام دنیا

آخرین کام ز سیگاری تلخ

قهوه ای ناخورده

قطره های اشک ات

تا سپیده دود سیگار

ریه ام را ترکاند

صبحدم چشم براهت دوختم

برف بند آمده بود

جای پاهای تو بر برف سپید

آخرین جرعه تلخ

آخرین سیگارم