سبز و بنفش در ذهنتان شکوفه کرده اند
رنگ قـرمز خــــون نداها یادتــان نبود ؟
بازهم شوردادن و ندادن است درمیانتان
همهمه هشتاد و هشت ، ها یادتان نبود؟
چــه زود یادمان می رود دیروزهایمان
آن ناله های مادران ژاله ها یادتان نبود؟
رفتید دوان دوان به پای صندوق های رأی
شعار دیروز رأی من کجاست ها یادتان نبود؟
خوشا به حال گوسفندان بی زبان ملک من
آن بع بع سکوت زیر چاقوی سلاخها یادتان نبود؟
باز هم وعده دیدار چهار سال دیگر است
ننگ بر شما که خون نداها یادتان نبود
مرد پشت میز کارش نشسته بود و به ورق های روی میز نگاه می کرد . ریش و سبیل پرپشت و لبهای کلفتش دندانهای زرد او را می پوشانید.. گاهی سرش را بلند میکرد و به دختر که آرام و بی صدا روی صندلی نشسته بود نگاهی می انداخت و دختر در فکر فرو رفته بود همیشه در رویای نوجوانی اش مرد آرزوهایش راجوانی خوش سیما با دلی صادق و نگاهی گرم و آتشین تصور کرده بود . کسی که باعث شده بود تا دخترک به پیشنهاد پسر همسایه برای همخوابی پاسخ منفی بدهد. او خودش را پاک و بکر برای مرد رویاهایش نگاه داشته بود اما چرخ گردون و دست روزگار سرنوشتی دیگربرایش رقم زد. اکنون او بود و این مرد با دندانهایی زرد و کرم خورده و نگاهی سرد و بی روح.
مرد از جایش برخاست به سمت دختر رفت و دستی به صورتش کشید . هنوز آثار کبودی کتک دیشب روی صورت دختر خودنمایی می کرد. دستش را در موهایش فرو برد و به صورتش زل زد با تمام کثیفی وکبودی هنوز زیبا بود . دخترک را از صندلی بلند کرد و به سمت تخت چوبی و ضمختی که زینت بخش آن پتوی رنگ و رو رفته ای بود هل داد .
دختر روی تخت افتاد و انگار بازویش درد گرفت اما صدایش در نیامد. مرد هن و هن کنان مثل لاشخوری که به جسد تازهء آهو بره ای رسیده باشد عطش خوردن داشت . مثل کفتار بر روی دختر افتاد و عجیب اینکه دختر حتی ناله هم نمی کرد . شاید دیگر تحمل ضربات مشت و لگد را نداشت . نفسهای مرد به تندی گرایید و دختر بوی بد دهان مرد را بر صورتش حس می کرد . کار مرد تمام شد و دختر غرق در خون اولین تجربه همخوابی را درک نمود . زشت و دردناک و بدون عشق .
مرد در حالی که زیپ شلوارش را می بست فریاد زد تمام شد و دختر از اتاق بیرون رفت با قدمهایی مصمم به سوی آزادی و مرد تیمم بدل از غسل کرد تا نمازی به شکرانه این که بکارت دختری 16 ساله را قبل از اعدام برداشته است بجا آورد.
پایان